داستان سکسی من و مامان و خاله
این اتفاق برای من از وقتی شروع شد که هنوز نمیدونستم و یا هنوز وارد #اجتماع نشده بودم. خوب معرفي و چيزاي ديگ ميزارم كنار ميتونين برين. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من هم عاشق خاله. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه.
تنها بچه خانوادهام به قول گفتنی یکی یکدونم مادرم اون موقع سی و شش سالش بود و بابام شش سال پیش رفته به انگلیس تا مثلا کار کنه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. داستانی رو که براتون میخوام تعریف کنم مربوط میشه به اولین سکس من. من هم عاشق خاله. Jul 10, 2010 · تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان. زیر دوش بودم که. Jul 12, 2010 · گایش خاله جون. این اتفاق برای من از وقتی شروع شد که هنوز نمیدونستم و یا هنوز وارد #اجتماع نشده بودم. مامانمم گفت لازم نکرده. تصمیم گرفتم امشب از داستانی که برام اتفاق افتاده بنویسم. سفر كردن با مامان.
من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش. Jul 12, 2010 · گایش خاله جون. تنها بچه خانوادهام به قول گفتنی یکی یکدونم مادرم اون موقع سی و شش سالش بود و بابام شش سال پیش رفته به انگلیس تا مثلا کار کنه. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. من هم عاشق خاله. سلام من حمید هستم. مامان و خاله سهيلا. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. سفر كردن با مامان. Jul 10, 2010 · سلام اسم من حامد و بست وچهار سالمه. من خیلی جا خوردم. تصمیم گرفتم امشب از داستانی که برام اتفاق افتاده بنویسم. حالا نصف كيرش تو بود و. جنده بازی های مامانم با کیر کلفت من. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. من آب از دهنم راه افتاده. توی این شش سال فقط از داشتن پدر نامه میاد و بعضی وقها پول. Jul 10, 2010 · تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان.
Jul 10, 2010 · تابستون بود و ما رفته بودیم شهرستان که یه سری به خانواده مادرم زده باشیم. تصمیم گرفتم امشب از داستانی که برام اتفاق افتاده بنویسم. یکی از خاله هام دوتا دختر کوچولو و اون یکی خالم یه دختره کوچیک و یه پسر داره که یه سال از من کوچیکتره. من خیلی جا خوردم. سلام من حمید هستم. این اتفاق برای من از وقتی شروع شد که هنوز نمیدونستم و یا هنوز وارد #اجتماع نشده بودم. سفر كردن با مامان. منم رفتم ولی تو دلم همش به مامان بد و بیراه می گفتم که جلوی خاله میترا رو گرفت. خاله هم راضی شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. Jul 10, 2010 · سلام اسم من حامد و بست وچهار سالمه. مامانمم گفت لازم نکرده. مامان يه جيغ بلند كشيد كه من جا خوردم. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش.