داستانهای سکسی منو خاله
خلاصه عروسی روز جمعه بود و من و مادرم بعد از اینکه کارهامون را کردیم و از ارایشگاه بر گشتیم منتظر عموم و خاله زری. داستان را از آنجايي شروع مي كنم كه يك روز من طبق. Dec 8, 2008 · از همه بدتر پسرِ خاله بود كه وقتي خونه بود گلرخِ بيچاره اسير ميشد و نميتونست پاشو از اتاق بيرون بذاره. من 3 تا خاله دارم که این داستان من با دختر خالم فریبا یعنی سهیلا اتفاق افتاده. اگر بخواهم كه كل ماجرا را برايتان تعريف كنم شاهنامه فردوسي مي شود.