داستانهای سکسی با زن دایی
توی اون تاریکی و نور کم یه لحظه افشین رو پائین پاهام دیدم که انگشتشو به نشانه هیس جلوی دهنش گرفته. پسرِ خاله وقتي مهموني ميداد نيمههايِ شب عربدهكشيهاش شروع ميشد و تا دم دمهايِ صبح ادامه داشت. Jul 14, 2010 · سعید( پسر عمم) با عمم غروبش اومدن. Jul 15, 2010 · 2سال پیش بود که دائیم صبح امد دنبال و به من گفت بیا همراه من بریم دانشگاه دائی من استاد دانشگاه بود من سریع اماده شدم و رفتم همراش توی دانشگاه رفت توی مرکز اموزش و اسم یک دختر رو داد و یک پرینت. با اشاره ازم خواست بلند بشم.
با خوردن ضربه ای آروم به انگشتای پام بیدار شدم. Sep 20, 2019 · سلام. این داستان من که جزیی از گذشته و خاطرات منه برمیگرده به حدود هفت هشت سال پیش که من حول و حوش بیست سالم بود. بنا به این دلیل که داستان من واقعیه و جزیی از زندگی و خاطرات گذشته منه بالاجبار. علاوه بر امتحانات عروسی علیرضا پسر دایی ام هم بود که یک جورایی برنامه های ما کمی تغیر کند و کم کم ما خودمون را برای عروسی اماده می کردیم ، من و علیرضا حدود سه سال با هم اختلاف سن داشتیم و توی بچه. زنشو گذاشت خونه ما و با مامان و بابام رفتن شهرستان. بعد یکمرتبه دایی بلند شد و من هم اون کیر کلفت ودرازش رو دیدم با اون کله چماقی که داد دست شهناز خانوم براش ساک بزنه البته اون زمان من اصطلاح ساک زدن رو نمیدونستم و فقط کیر دایی را توی دهنش کرده. Feb 20, 2014 · یکسال بعد دایی رو از اداره منتقل کردن به یه شهردیگه و یک ماه بعدش زندایی الهام رو هم با خودش برد ،چند ماه بعدشم شنیدیم که صاحب یه دختر شدن و همگی رفتیم پیششون ،همونقدر که از زندایی الهام متنفر. با اشاره ازم خواست بلند بشم.